سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خاطرات من ودلتنگی ها در متروو....

یا رئوف

سلااااااااااااااااااااااااام من اومدم

این مدت که ننوشتم چون خاطرات ما کمتر بود  البته بود ولی مربوط میشد به  محل کار?æÒÎäÏ

این ها خاطرات مُجازی هستند که میتونم براتون بگم

1: خرید کردن به مدت چندین روز  وبه صدا اومدن همکارای دیگه ازین که  چقدر شما دوتا میرید خرید ..جوری شده بود که یروزش وقتی به مغازه ها نیگا میکردم دلم میخواست بالا بیارم.......ÊåæÚ?ÂæÑ

2: مانتو خریدم در حد تیم ملی خودم طرح روشو میگفتم چی باشه بعد با مهر  روش نقش مینداخت..البته ارزون بوداااااااااااا

3: اغفال کردن ریحون در خرید همین مانتو ها  به صورتی کاملا جلف

4:یه موردم هست که خیلی تووووووووووپه  اون هم وقتی با ریحون رفتیم مانتو ببینیم تو سالن حجاب یهو ازش پرسیدم ریحون پالتوت کو...گفت نی  معلوم نشد کی از دستش افتاده  ...این شده  سوژه من که هی اذیتش کنم  ...

5:بعد مدتها با  مترو باکلاس رفتیم..فشار قوی نبود

6: امروز تو مترو یه دختری بهم لبخند زد گفت حامله ای؟؟؟ اگه اینجوره بیاین جای من بشینید

آخه چادرم قجریه  زیر چادرم کیفم بود ولی فهمیدم ازین به بعد برای رفع خستگی باید چه کنم دی:

اها اینم بگم  ریحون برام یه کارتون خرید به اسم ابری با احتمال بارش کوفته قلقلی  خیلـــــــــــــــــــــــــــــــی نازه  ..حتما بخرید ببینید

من هم یه عیدی بامزه براش خریدم ....

کلا خوش گذشت...ولی هنوز خریدی که باید بکنم نکردم

این رو هم بگم وقتی عیدیمو بهش دادم خوب شد اقا تو واحدمون نبود  والا چی فکر میکرد  از بس ریحون  خوشحال وشنگول شده بود البته با حرکات کاملا موزون..البته منظورم رقص واینا نیستا  بیشتر سرو صداس

ولی دلتنگ میشم  هیییییییییییییییییی

 

خلاصه ببخشید زیاد خنده دار نبود ولی خب از هیچی که بهتره

سال نو مبارک البته پیشا پیش از طرف منو ریحون

انشالله  که هر روز در سال جدید  بزرگتر بشید

 باااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااایÏæÓÊ ÏÇÔÊä


نوشته شده در چهارشنبه 89/12/25ساعت 10:3 عصر توسط رزگل نظرات ( ) |


Design By : Pichak